کد مطلب:166456 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

تحول روحی زهیر
كاروان حسینی خزیمیه را پشت سر می گذاشت و پیش تاخت تا به منطقه زرود كه


ریگزاری است میان كوفه و مكه [1] رسید. امام (ع) در آنجا خیمه ای برافراشته دید، پرسید: خیمه از كیست؟ گفتند: از زهیر بن قین است. [2] .

زهیر بن قین، كه نخست از هواداران عثمان بود [3] و چنین می پنداشت كه عثمان مظلوم كشته شده و بر همین اساس با علی (ع) میانه خوبی نداشت. [4] اینك از مكه به سوی كوفه با حسین (ع) هم مسیر شده بود.

زهیر از یك سو با آن پیشداوریها، و از سویی دیگر به خاطر ترس از بنی امیه، دوست نداشت كه در این مسیر با حضرت روبرو شود. تا زرود كه ناگزیر از فرود آمدن شده بود.

حسین (ع) كسی را دنبال زهیر فرستاد، فرستاده حسین (ع) چون به خیمه زهیر رسید، او و همراهانش را مشغول غذا خوردن دید. سلام كرد و گفت: ای زهیر! اباعبدالله الحسین (ع) تو را به نزد خود می خواند.

با شنیدن این پیام دستهای همه، درون سفره خشك شد و لقمه های غذا را واگذاشته، و خاموش بر جای ماندند، آنچنان بی حركت، كه انگار پرنده ای بر سر آنها نشسته، و می ترسند خود را جنبش دهند نشاید او به پرواز در آید.

تا آنكه، زن زهیر به او گفت: سبحان الله! فرزند رسول خدا كسی را دنبال تو می فرستد، و تو به سوی او نمی روی؟ مگر چه می شود كه نزد او بشتابی و سخنش را بشنوی و سپس برگردی؟

زهیر بن قین نزد آن حضرت رفت، ولی چیزی نگذشت كه خوشحال و خندان


بدانسان كه صورتش می درخشید بازگشت.

چون به خیمه آمد، دستور داد خیمه را بكنند و همه اموال و بار و بنه او را بردارند و به سوی حسین (ع) ببرند.

آنگاه رو به زنش كرد و گفت: من تو را طلاق دادم و تو می توانی به خانواده خود بپیوندی، زیرا من دوست ندارم به سبب من گرفتار شوی. [5] من تصمیم گرفتم به همراه حسین باشم تا خود را فدایش كنم و جانم را برایش سپر بلا گردانم. پس هر چه از اموال آن زن كه نزدش بود، به او بازگردانید و وی را به برخی از پسرعموهایش سپرد تا به خانواده اش برسانند.

زن از جای برخاست و در حالی كه گریان بود با زهیر وداع كرد و گفت:

خدا یار و مددكار تو باد. و هر چه خیر است برایت پیش آورد. تنها از تو یك خواسته دارم و آن اینكه در روز قیامت نزد جد حسین، مرا از یاد نبری! [6] .

پس از آن زهیر به اصحابش گفت: هر كس از شما كه دوست دارد به دنبال من بیاید و گرنه همین جا آخرین دیدار ما خواهد بود. من اینك حدیثی را برای شما می گویم: روزگاری ما در دریا برای اسلام جنگیدیم، و خداوند ما را در آن نبرد پیروز گردانید و غنایم بسیاری نصیبت ما ساخت. پس سلمان فارسی رحمة الله علیه كه در معركه حضور داشت به ما گفت: آیا از اینكه خدا شما را پیروز كرد و غنیمتهائی نصیبتان نمود، شادمان هستید؟

گفتیم: بله

سلمان گفت: هنگامی كه آقای جوانان آل محمد (ص) را درك كنید، و همراه او بجنگید، از این پیروزی و غنایمی كه به شما رسید، بیشتر خوشحال خواهید شد.

آنگاه زهیر افزود: پس اكنون من با شما خداحافظی می كنم. این سخن گفت و به


گروه حسین (ع) پیوست و پیوسته با آن حضرت بود تا آنكه به شهادت رسید. [7] .

گفته اند: همسرش كه به همراه برادر زهیر و دیگران، به كوفه آمده بود [8] چون بر شهادتش آگاه شد، به غلامش گفت: كفنی برای آقای خود ببر و او را بپوش [9] غلام چون به قتلگاه آمد و حسین را برهنه دید گفت: مولایم را كفن كنم و حسین را واگذارم؟ نه هرگز!... [10] .

این رویداد نشان می دهد كه فطرت پاك و قلب سلیم زهیر، بر حقانیت حسین و درستی راه او گواهی می داده، ولی تبلیغات سوء بنی امیه، و فضای آلوده سیاسی و فرهنگی حاكم بر مردم، چنان حالتی را ایجاد كرده كه حتی زهیر بر داوری ضمیر و وجدان خویش تا لحظه ملاقات با حسین گوش نسپارد. ولی در آن دیدار چه گذشت؟ و حسین با او چه گفت؟ كسی چیزی نگفته و در كتابهای تاریخ ثبت نشده است.

تنها مورخان یك تحول روحی را از زهیر گزارش كرده اند كه به سبب آن، دل از همه كس و همه چیز برید و به حسین و راه او پیوست.

بسیاری از كسانی كه آمادگی پذیرش حق را دارند چنین هستند، یك گفتار و یا كردار مردان الهی، قلوب آنان را می لرزاند و ایشان را در پیشگاه حقیقت به كرنش وا می دارد.

و زهیر این چنین بود، اگر نگوییم كه زن او، در این راه، از وی بسی پیشی جسته بود. زیرا كه او زهیر را به نزد حسین (ع) فرستاد، و به دنبال تنبه و تحول زهیر، آن سخنان بلند را سرود، و وی را بر ادامه راهی كه برگزیده بود تشویق و ترغیب نمود.

در طول نهضت اباعبدالله (ع) مردم بسیاری در اثر تهدید و یا تطمیع، به گروه


مخالف پیوستند اما هیچكدام از آنها، مجذوب و شیفته یزید، عبیدالله و یا عمر بن سعد نگردیدند، چنانكه پس از عاشورا كه پرده فریب دریده شد و غبار از روی فطرت و وجدان كسانی كه از ایمان خویش را به ثمن بخسی فروخته بودند، زدوده گشت، گروه بی شماری از آنان به این حقیقت اعتراف كردند. آری حسین قلبها را تسخیر می كرد نه قلعه ها را، بر دلها حكومت می راند نه بر سرها. و این است راز جاودانگی حسین، راه حسین، و پیروان حسین.


[1] براي شناخت منطقه زرود، ر. ك: ياقوت حموي، معجم البلدان، ص 387، ج 4، چاپ 1906 مصر.

[2] اخبار الطوال، ابوحنيفه دينوري ص 246. با استفاده از توضيح مصحح در پاورقي.

[3] انساب الاشراف، ج 3، ص 167.

[4] اين توضيح را از استاد شهيد مرتضي مطهري وام گرفته ام. ر. ك: گفتارهاي معنوي ص 160. نگارنده اين حكايت را نيز در مجموعه حكايتها و هدايتها، آورده است. ر. ك: حكايتها و هدايتها در آثار شهيد مطهري، محمد جواد صاحبي، ص 230 - 232، مركز انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1362.

[5] ارشاد، ص 221. اخبار الطوال، اين روايت را بگونه اي مختصر نقل كرده است، ص 246 و 247.

[6] لهوف، ص 31.

[7] ارشاد، ص 221، طبري، ج 5، ص 397.

[8] اخبار الطوال، ص 247.

[9] تاريخ طبري، ج 7، ص 290 و 291.

[10] نفس المهموم، ص 182، به نقل از تذكرة الخواص، ص 145 چاپ سنگي. بخشي از اين خبر چون با اخبار و قرائن ديگر موافق نبود حذف گرديد.